نمایش موارد بر اساس برچسب: امبرتو اکو
مصاحبه با امبرتو اکو درباره اینترنت
مصاحبه لی مارشال با امبرتو اکو، رمان نویس و نشانه شناس، درباره اینترنت که به همت عاطفه اولیایی به فارسی ترجمه شده است.
به گزارش خبرگزاری مهر، مصاحبه لی مارشال با امبرتو اکو رمان نویس و نشانه شناس درباره اینترنت و ... که به همت عاطفه اولیایی به فارسی ترجمه شده است در سایت انسان شناسی و فرهنگ منتشر شده است. شما را به مطالعه این مصاحبه دعوت می کنیم.
خبر ندارید که نگارش «نام گل سرخ» چه شاهکاری بود! داستان این رمان پسامدرن که تا به حال در ۱۷ میلیون نسخه به فروش رفته است (وفروشش هنوز هم ادامه دارد) در صومعه ای در قرن دوازدهم می گذرد. حتماً نمی دانستید که اکو در حالی که در دانشگاه درس می داد، متون آکادمیک می نوشت، در کنفرانس های بین المللی شرکت می کرد و ستونی برای مجله خبری اسپرسو داشت، این رمان را نوشت؛ یا این که این نشانه شناس ۶۵ ساله موقر، منتقد ادبی، طنز نویس و کارشناس سیاسی نیز هست؛ و نیز خبر نداشتید که اکو سکه استعاره فراموش نشدنی مک ـ داس را ضرب زده بود.
در دهه ۶۰ اکو برای اولین بار به عنوان نقیضه نویس مشهور شد. اکو نیز مانند همه طنز نویسان بین رنج از عمق حماقت انسان و عفو پر مهر پدربزرگانه در نوسان است. ولی مواظب آن ظاهر پدر بزرگسالانه باشید. در دهه ۵۰، سال ها قبل از آن که حتی اسمی از رولان بارت باشد، اکو به نقد برهنه نمایی و گوینده های تلویزیون پرداخته بود و این بسیار پیش تر از آن بود که فرهنگ مدرن جدی گرفته شود (ساختار شکنی سیمپسون ها، روانکاوی تن تن) و تبدیل به ورزش پسامدرنانه محبوب هر کسی گردد. نیز نظریه در باره متن که: خواننده نیز به اندازه نویسنده در خلق هر متنی دست دارد.
این نظریه در دهه ۷۰ رشته نقد ادبی را در دانشگاه های آمریکا به اشغال خود در آورد و شالوده تفکر در باره متن سایبری را نهاد. در سال ۱۹۶۲ اکو با نشر بیانیه «کار باز» پیشتاز نقد ادبی شد. وی به مطالعه انقلاب اطلاعاتی پرداخت ولی این بار به جای توجه به نرم افزار به نتایج سیاسی فن آوری پرداخت و بخصوص به فکر تأسیس بازارچه ای چند رسانه ای بود. این برنامه ممکن است در ظاهر همانند نشر یک بازی رایانه ای مبرا از خلاقیت باشد ولی اکو در نظر داشت با پیاده کردن این طرح، جامعه را چنان که می شناسیم برهم چیند. این مرکز (بازارچه) دارای یک کتابخانه چند رسانه ای، مرکز آموزش کامپیوتر و دستیابی به اینترنت و تحت پوشش شورای شهر بولونیا می بود. جایی که کاربران می توانستند برای وبگردی، فرستادن ایمیل، یادگیری برنامه های جدید، پژوهش به روی نت یا فقط برای دیدار دوستان در کافه ـ اینترنت ها دور هم جمع شوند. این مجموعه که قرار است در اواخر ۱۹۹۷ باز شود، حدود ۵۰ ترمینال دارد که با سرعت بالای اینترنتی به هم پیوسته اند. این مجموعه بزرگ چند رسانه ای مجهز به نرم افزار های مختلف، ماشین چاپ، آموزگاران کامپیوتر، تکنیسین ها و کتابداران خواهد بود.
بسیار روشن است. اگر دانستن چگونگی استفاده ار اینترنت از حقوق اولیه باشد، دولت باید آن را به همه شهروندان ارائه کند. اما سؤال آن است که در حالی که سواد آموزی به کودکانمان توسط بازار آزاد اداره نمی شود، چرا باید یادگیری استفاده از نت را به بازار آزاد واگذار کنیم؟ به نظر اکو، این طرح آزمایشی برای تمام ایتالیا باید در بولونیا پیاده شود. چرا که نه؟ حتی باید در شبکه بین المللی کتابخانه های عمومی مجهز به فناوری پیشرفته قرار گیرد. به یاد بیاورید که این همان اومانیست اروپایی است که فکر می کند کتابخانه الگوی جامعه ای خوب و تجدید قوای روحی است. مردی که یک بار تا جایی پیش رفت که اعلام نمود: «کتابخانه می تواند جای خدا را بگیرد.»
* می گویید که هدف طرح جدید بازارچه چند رسانه ای حصول اطمینان از دمکراتیک بودن جامعه ی سایبری است.
خطر وضعیتی مانند رمان ۱۹۸۴ در فضای سایبری وجود دارد. معادل «زحمتکشان» رمان اورول همان تماشاگران منفعل و توده های مسحور تلویزیون اند که دسترسی به این ابزار جدید را ندارند و اگر داشته باشند نمی دانند چگونه از آن استفاده کنند. بالای سر آن ها البته کاربران خرده بورژوای منفعل، شامل منشی های خطوط هوایی و کارمندان دفتری است و بالاخره اساتید بازی، یا به معنای روسی آن، بوروکرات های حزبی. این هیچ ربطی با معنای سنتی طبقه به مفهموم مارکسیستی آن ندارد و منظور از این بوروکرات های حزبی، همان اندازه مدیران ثروتمند است که دزدان کامپیوتری شهری. لهذا در یک موضوع اشتراک دارند؛ دانشی که مولد قدرت است. باید برای توده ها سیستم نومنکلاتور بیافرینیم. به روشنی اغلب کاربران توانایی خرید مودم های پیشرفته، ارتباط از طریق شبکه دیجیتالی خدمات پیشرفته (ISDN) و سخت افزارهای به روز شده را ندارند، بخصوص زمانی که هر شش ماه یک بار باید سخت افزار ها را به روز کرد. در چنین شرایطی مردم باید بتوانند به طور مجانی یا با هزینه ای بسیار کم از این امکانات برخوردار شوند.
*اگر دمکراتیزه کردن اینترنت را به بازار آزاد واگذاریم چه؟ منظورم حصول کاهش قیمت ها از پی رقابتی جدی است.
این طور به مسأله بنگریم: وقتی بنز و سایرین ماشین را اختراع کردند، حتی تصور این که فقط ۴۰ سال بعد، بازار توسط مدل (ت) هنری فورد باز شود را هم نمی کردند. در چنین شرایطی چطور می توانستید مردم را قانع به استفاده از وسایل نقلیه ای که فقط در استطاعت ثروتمندان بود کنید؟ بسیار آسان! آن ها را با راننده، دقیقه ای اجاره دهید و اسمش را بگذارید تاکسی. این بود که فن آوری را در دسترس مردم قرار داد؛ اما نیز همین امر به فورد چنان اجازه گسترش داد تا جایی که مدل (ت) را عرضه کند. بازار اینترنت در ایتالیا هنوز کوچک است و فقط ۳۰۰۰۰۰ کاربر دائم دارد که در این بازی چیزی به حساب نمی آید اما با شبکه ای شامل شهرداری ها که متعهد به تأمین اینترنتی بسیار سریع برای کاربران باشند، اوضاع بسیار متفاوت خواهد بود و شاهد مدل (ت) سخت افزار ها، ارتباطات و باند پهن خواهیم بود.
*آیا واقعاً فکر می کنید که مکانیک ها و زنان خانه دار از بازارچه چند رسانه ای استفاده خواهند کرد؟
نه، طول خواهد کشید. وقتی گوتنبرگ چاپ را اختراع کرد، طبقه کارگران برای ابتیای انجیل ۴۲ خطی صف نکشیدند؛ ولی پس از یک قرن به خواندنش پرداختند و لوتر را هم فراموش نکنید. علیرغم نرخ بالای بی سوادی، ترجمه آلمانی انجیل عهد جدید در قشر های مختلف جامعه قرن شانزدهمی دست به دست می چرخید. آنچه ما نیاز داریم یک لوتر اینترنت است.
*ولی این بازارچه چند رسانه ای چه اهمیتی دارد؟ مگر به جز یک قهوه خانه اینترنتی تحت مدیریت دولت نیست؟
مطمئناً منظور، سپردنش به دست دولت ایتالیا نیست؛ ولی ما از امتیاز فرهنگ مدیترانه ای برخورداریم. قهوه خانه های اینترنتی انگلوساکسن ها محل لذت جویی است زیرا که بارهای آنگلوساکسون جایی برای تیمار تنهایی در کنار دیگران است. در نیویورک ممکن است با شخصی ناشناس در بار سلام و علیک کنید ولی کماکان به فکر زنی که رهایتان کرده غصه می خورید؛ اما مدل بازارچه چند رسانه ای از جو مدیترانه ای تغذیه می کند. ساخت این بازارچه باید انعکاس چنین جوی باشد. مثلاً کاربران بتوانند سایت های جالبی را که یافته اند روی یک پرده بسیار بزرگ عمومی ثبت کنند. به نظرم مسخره می آید که ۸۰ میلیون نفر روی اینترنت با اشباحی دور به مکاتبه بنشینند. یکی از عملکردهای این بازارچه آن است که مردم را از خانه هایشان بیرون و حتی به آغوش یکدیگربکشاند. چرا که نه؟ شاید اصلاً به جای بازارچه چند رسانه ای، اسمش را بگذاریم «دوشاخه را بزن و مشغول شو».
*آیا این بر خلاف آرمان برای «هر نفر یک کامپیوتر» نیست؟
من یک کاربرم و هشت کامپیوتر دارم، بنابراین می بینید که استثنا وجود دارد. به یاد بیاورید که در دوران لئوناردو شعار روز «به هر نفر یک نقاشی» بود. بعد از ابداع گرامافون هم قانون چنین بود. آیا فکر می کنید امروزه برای دیدن نقاشی و یا گوش دادن به موسیقی مکان عمومی کم داریم؟ زمان لازم است.
*اغلب آمریکایی ها، بدون توجه به نظرشان درمباحثات فرهنگ کامپیوتری، معتقدند که مودم ورود به مرحله جدیدی از تمدن را رقم زد. اما برای اروپاییان داشتن مودم مانند برخورداری از ماشین ظرفشویی و یا ریش تراش برقی است. به نظر می رسد گسلی هیجانی بین دو قاره وجود دارد. حق با کدام است؟ آیا آمریکاییان طبق معمول فکر می کنند همه بیسبال بازی می کنند و یا اروپاییان با طنز و آسودگی خیال از کنار پدیده اینترنت بدون توجه لازم می گذرند؟
در مورد تلویزیون هم همین امر رخ داد و چند سال قبل از آن که این جا مورد توجه قرار گیرد، در آمریکا بسیار مورد استفاده بود. جالب تر آن که پیروزی فرهنگ و شیوه های تولید فیلم و برنامه های تلویزیونی آمریکا (مثل دیسنی که این همه فرانسوی ها را ناراحت می کند)، در مورد اینترنت رخ نخواهد داد.
تا پارسال سایت های غیر انگلیسی بسیار کم بودند. حالا هر وقت شروع به تحقیق می کنم، آلتا ویستابا سایت هایی نروژی، لهستانی و حتی لیتوانیایی پیشنهاد می کند. تأثیر این امر عجیب خواهد بود. آمریکایی ها، اطلاعات مورد احتیاجشان را در دسترس دارند و روشن است که نروژی ها تا از این سایت ها استفاده نکنند، نمی آموزند؛ ولی این باعث می شود به فکر بیافتند. آن ها را در مقابل دیگر فرهنگ ها و دیدگاه ها حساس می کند. این خود یکی از نتایج طبیعت ضد انحصاری اینترنت است؛ کنترل فن آوری به معنای کنترل جریان اطلاعات نیست.
و اما در مورد «گسل شوق»،مطمئن نیستم وجود داشته باشد. اما در آمریکا به میزان زیادی انتقاد، طنز طعنه آمیز و توهم زدایی وجود دارد که در رسانه ها منعکس نمی شوند. مسأله آن است که ما فقط اخبار نگروپونته و سایر قدر قدرت های اینترنتی را می شنویم.
*شما علناً از حکومت چپ سنتریست ایتالیا در مبارزات انتخاباتی آوریل ۱۹۹۶ حمایت کردید و بعد از انتخابات شایع شد که در عوض شما را به شغل تازه وزارت فرهنگ برگزیدند ولی حتی قبل از آن که به شما پیشنهاد شود، آن را رد کردید. چرا؟
به این دلیل که قبل از آن که از وزارت فرهنگ صحبت کنید باید درکتان را از«فرهنگ» روشن کنید. اگر منظورتان تولید تاریخی درحوزه زیبا شناحتی است؛ مانند نقاشی های زیبا، ساختمان های قدیمی و دستنوشته های قرون وسطی، من صد در صد موافق حمایت دولت از آن ها هستم؛ اما در حال حاضر وزارت میراث به این کار مشغول است. بنا بر این آن چه از فرهنگ می ماند، خلق مداوم آثار هنری است و من نمی توانم از نهادی که هدفش تشویق و حمایت مالی آن است، حمایت کنم. خلاقیت فقط می تواند به شیوه آنارشیستی، سرمایه دارانه و داروینی باشد.
*در ۱۹۶۷ مقاله ای بسیار تأثیر گذار نوشتید به نام «به سوی جنگ چریکی نشانه شناسانه». ابراز کرده بودید که هدف مهم هر جنگ فرهنگی متعهد، نه ایستگاه تلویزیون بلکه بینندگان است. به بیان دیگر اگر بینندگان را مسلح به ابزار نقد کنید، پیام ها توانایی القای سیاست فشار را از دست می دهند. به چه نوع ابزار انتقادی فکر می کردید؟ همان هایی که در خواندن صفحه ای از فلوبر به کارمان می آیند؟
منظور برخی توانایی های ساده است. بعد از سال ها تمرین حالا دیگر به محض ورود به یک کتابفروشی می توانم راهرو ها و چیدمان کتاب ها را به درستی حدس بزنم. از شیرازه یک کتاب و برخی نشانه ها می توانم محتوای آن را حدس بزنم. اگر چاپ دانشگاه هارواد باشد، می دانم که رمان عشقی بی ارزشی نمی تواند باشد. اما روی وب، چنین مهارتی ندارم.
*به علاوه این که در کتابفروشی ها، توده کتاب ها را روی زمین رها می کنند.
دقیقاً! چگونه با این آشفتگی می توان کنار آمد؟ سعی می کنم برچسب هایی ساده درست کنم، اما آن هم بی مشکل نیست. مثلاً با کلیک به روی لینکی که به indian.edu ختم می شود، معلوم نیست به دانشگاه ایندیانا برسم زیرا که این علامت فریب دهنده است و کسانی با استفاده از آن دامنه چیزهایی بدون کوچکترین ربط به آموزش روی آن تارنما می گذارند. مجبورید کورمال کورمال راهتان را بین این نشانه ها بیابید. مجبورید با تکیه به همان دانش نشانه شناسی که می توانید شعری از ادبیات شبانی را از قطعه طنزی تشخیص بدهید، متون فلسفی را از چرندیات تمیز دهید.
*چند روز پیش به سایت های نئو نازی نگاه می کردم. اگر منطق موتورهای جستجو را قبول کنید، به این نتیجه می رسید که فاشیست ترین سایت ها آن است که واژه نازی را بیشتراستفاده کرده است در حالیکه بعد معلوم می شود سایت متعلق به کنشگران ضد فاشیست است.
این مهارت ها را با آزمون و خطا می آموزید و یا می توان از سایر کاربران اینترنت کمک بگیرید. اما سریع ترین و مؤثرترین روش، با کاربران مرتبط بودن است؛ کسانی که هر کدام دارای مهارتی دیگر و در سطحی دیگر است با تجربیات اینترنتی متفاوت. درست مثل دانشجوی سال اولی که به او نگفته باشند «با فلان استاد درس نگیر چون پیر و خسته کننده است» اما در جریان می نوشی با دانشجوی سال دومی ها هوای کار دستش می آید.
*به نظر می آید نوگرایی لااقل در رمان نویسی به ایستایی رسیده. آیا حالا سرچشمه تجربیات برانگیزنده، اینترنت شده است؟ شاید اگر جویس وبگردی می کرد به جای شب زنده داری فینگن ها، برباد رفته را می نوشت؟
نه، به نظر من برعکس است. اگر مارگارت میچل وبگردی می کرد، شاید او شب زنده داری فینگن ها را می نوشت و به علاوه جویس هیچ گاه از خط خارج نشد.
* آیا تجربه نگارش در عصر ابر متن تغییر نکرده است؟ آیا با مایکل جیمس که می گوید نویسندگی تبدیل «به نوعی داستان پایان ناپذیرجاز مانند» شده است موافقید؟
نه چندان. فراموش کرده اید که برای نویسندگان حرفه ای، قبلاً یک دگرگونی فناورانه بزرگی در ارتباط با نگاشتن افکار بر کاغذ رخ داده است. آیا فقط با تحلیل سبک نویسندگان بزرگ نوگرا می توانید حدس بزنید کدام از ماشین تایپ استفاده کرده است و کدامیک با دست می نوشته است؟
*درست، ولی اگر وسیله بیان نویسنده هیچ گونه تأثیری برمتن وی ندارد، نظر مایکل هیم را در باره تأثیر نرم افزار نگارش بر برخوردمان با واژه، نگرانی مان راجع به کار پایانی و اینکه تنظیم تفکر نه در مغز بلکه روی صفحه ی کامپیوتر رخ می دهد را چگونه در می یابید؟
در این باره بسیار نوشته ام: درباره تأثیر برش و چسباندن بر نحو زبان های لاتینی، بر روابط و تأثیر روانی قلم و کامپوتر به عنوان ابزار نگارش و بر تأثیر کامپیوتر بر متن شناسی مقایسه ای.
*برای رمان بعدی تان از کامپیوتر چگونه استفاده خواهید کرد؟
بهترین پاسخ را از مقاله اخیرم که توسط نومپیانی در مجموعه «چگونه رمان بنویسیم» به چاپ رسیده است می دهم:
«ابتدا حدود ۱۰۰ تا ۱۲۰ هزار صفحه متن از حدود ۱۰۰ رمان، متون علمی، انجیل، قرآن، راهنمای تلفن (که منبع بسیار خوبی برای اسم است) را اسکن می کنم. بعد با یک برنامه ساده آن ها را در هم می آمیزم، تغییراتی چند می دهم مثلاً تمام حروف الف را حذف می کنم. به این ترتیب یک رمان ستردگی (حذفی) دارم. قدم بعدی چاپ این متون و چند بار خواندن دقیق آن ها و خط کشیدن زیربخش های مهم خواهد بود. بعد آن ها را به نزدیک ترین کوره می برم. در حالی که می سوزند می نشینم زیر درخت و افکارم را با قلم به روی کاغذ می آورم. مثلاً «ماه در آسمان بالا است ـ خش خش ملایم جنگل.» در ابتدا البته نه یک رمان بلکه هایکو خواهد بود. اما اشکال ندارد، مهم آن است که شروع کنیم.
*در باره مارشال مک لوهان چه فکر می کنید؟ نوشته بودید که دهکده جهانی استعاره ای اغراق آمیز است؛ مسأله واقعی یک جامعه الکترونیکی، تنهایی است.» فکر می کنید فلسفه مک لوهان غیر محقانه باعث کیش مک لوهان شده است؟
مک لوهان فیلسوف نبود. قادر به تشخیص روندها در جامعه شناسی بود. اگر امروز زنده بود احتمالاً کتاب هایی در رد نظریات ۳۰ـ۴۰ سال پیش خود می نوشت. پیشگویی یک دهکده جهانی را کرد که لااقل بخشی از آن درست از آب در آمد اما در مورد «پایان کتاب» کاملاً اشتباه کرد و البته شعار «ابزار، خود، پیام است» که در مورد تلویزیون بسیار گویاتر از اینترنت است.
خوب بله! شاید در ابتدا با استفاده از موتور جستجو به دنبال «مدفوع» می گردید و بعد به دنبال « آکواینس» و بعد « مدفوع + آکواینس» و در این مورد ابزار حتماً پیام است. ولی اگر به طور جدی از اینترنت استفاده کنید، همه چیز را به حد کمینه خود کاهش نمی دهد در حالیکه تلویزیون این کار را می کند. بین پیاده کردن متون چاوسر و جستجوی همبازی برگزیده ماه البته تفاوتی وجود دارد.
موضوع بر سر توجه است: نمی توان بدون تمرکز از اینترنت استفاده کرد، در حالی که این برای تلویزیون و رادیو صادق نیست. البته می توان از این سایت به آن سایت پرید ولی نه به اندازی تغییر کانال های تلویزیون؛ بخصوص که در مورد اینترنت به سرعت نمی توان به سایت اولیه بازگشت و البته این تأخیر خرج هم بر می دارد.
*در خاتمه سخنرانی تان در همایشی در باره آینده کتاب، اشاره کردید که کتاب «پایان جهان کنتربری» متعلق به مک لوهان، بازگویی سرنوشت شومی است که ویکتور هوگو در گوژپشت نتردام پیشگویی کرده بود؛ وقتی که فرولو کلیسای مورد علاقه اش را با کتاب مقایسه می کند و می گوید: این، آن را خواهد کشت؛ یعنی که کتاب کلیسا را خواهد کشت، الفبا شمایل را خواهد کشت. آیا این اتفاق افتاد؟
کلیسا برخی از عملکردهای خود را که به تلویزیون واگذار شده، از دست داده است؛ اما وظایف دیگری بر عهده گرفته است. درباره جایگزینی عملکرد اصلی نقاشی توسط عکاسی نوشته ام: حفظ تصویر مردم؛ اما عکاسی نقاشی را نکشت. درست بر عکس، نقاشی را آزاد کرد و به آن اجازه داد خطر کند و چنانچه نقاشان مایل باشند هنوز هم می توانند تصویر بکشند.
*آیا «این آن را خواهد کشت» واکنشی غیر ارادی در قبال هر موج جدید فناوری است؟
عادتی بد است که احتمالاً از سر مردم نخواهد افتاد. مثل همان کلیشه قدیمی است درباره انحطاط در آخر هر قرن و دوران نوزایی ابتدای قرن بعدی است. این نوعی سازمان دادن تاریخ برای گنجاندن آن در داستان هایی است که دوست داریم تعریف کنیم.
*اما تقسیم بندی اختیاری زمان هنوز می تواند بر روان مردم مؤثر باشد. شما ترس فراگستر از آخرالزمان را در قرن دهم مطالعه کرده اید. آیا فکر می کنید در حال حاضر افسون دیجیتال، ایمانی کاذب را به یک ابتدا در آستانه هزاره جدید فراهم آورده است؟
قرون و هزاره ها همیشه اختیاری اند. لازم نیست مختصص قرون وسطی باشید که این را درک کنید؛ معهذا نشانه های انحطاط و یا نوزایی می توانند حول محور تقسیمات زمانی پدید آیند. در آخر قرن ۱۹، دنیای اطریشی ـ مجاری از درد پایان امپراطوری در رنج بود. برخی نیز معتقدند که همین بیماری آن را در ۱۹۱۸ از پای در آورد. ولی در واقع این امر هیچ ربطی به پایان قرن ندارد. سقوط به آن دلیل بود که امپراطور دیگر به عنوان نقطه مرجع استواری مطرح نبود. باید بین توهم توده ها و دلایل بنیادی تمایز قایل شد.
*درک شما از زمان چیست؟ اگر می توانستید به سفر زمانی بروید آیا به پیش می رفتید یا به پس؟ و چند سال؟
و شما آقا، اگر می توانستید این سؤال را برای شخص دیگری مطرح کنید، از چه کسی می پرسیدید؟ ولی از شوخی گذشته، به گذشته سفر کرده ام: رمان های مرا نخوانده اید؟ و اما در مورد سفر به آینده، آیا این مصاحبه را نخوانده اید؟
منبع : مهر نیوز